انگشت نما، کسی که بسیاری از مردم او را بشناسند و به یکدیگر نشان دهند، کسی که به داشتن یک صفت بد مشهور باشد، معروف، مشهور، انگشت نشان، تابلو، شهره، مشارٌ بالبنان
اَنگُشت نَما، کسی که بسیاری از مردم او را بشناسند و به یکدیگر نشان دهند، کسی که به داشتن یک صفت بد مشهور باشد، معروف، مشهور، اَنگُشت نِشان، تابلُو، شُهرِه، مُشارٌ بِالبَنان
انگشت نما. هر چیز آشکار و نمودار. نموده شدۀ به انگشت. هر چیز مشهور و معروف به خصوص در بدی. (ازناظم الاطباء). آنچه به انگشت بنمایند او را و این ترجمه مشارالیه بالبنان است. (آنندراج) : بختم انگشت کش است آوخ از آنک هنر انگشت گزای است مرا. خاقانی. لیلی که به خوبی آیتی بود و انگشت کش ولایتی بود... نظامی. انگشت کش سخن سرایان این قصه چنین برد بپایان. نظامی. انگشت کش زمانه اش کشت زخمی است کشنده زخم انگشت. نظامی. ستون شد خردمند از پشت او مه انگشت کش گشت زانگشت او. نظامی. میروم بیخود و با خود ز حیا می گویم تا که از دست دل انگشت کش عام شدم. نزاری قهستانی (از آنندراج). - انگشت کش خوبان جهان، از اسمای معشوق است. (آنندراج)
انگشت نما. هر چیز آشکار و نمودار. نموده شدۀ به انگشت. هر چیز مشهور و معروف به خصوص در بدی. (ازناظم الاطباء). آنچه به انگشت بنمایند او را و این ترجمه مشارالیه بالبنان است. (آنندراج) : بختم انگشت کش است آوخ از آنک هنر انگشت گزای است مرا. خاقانی. لیلی که به خوبی آیتی بود و انگشت کش ولایتی بود... نظامی. انگشت کش سخن سرایان این قصه چنین برد بپایان. نظامی. انگشت کش زمانه اش کشت زخمی است کشنده زخم انگشت. نظامی. ستون شد خردمند از پشت او مه انگشت کش گشت زانگشت او. نظامی. میروم بیخود و با خود ز حیا می گویم تا که از دست دل انگشت کش عام شدم. نزاری قهستانی (از آنندراج). - انگشت کش خوبان جهان، از اسمای معشوق است. (آنندراج)